آیا ملتهایی که نیازمند قهرمانند، سیاهبختند؟ آیا قهرمانان و نقش پیشتازانهی آنان، جوهرحرکت و اعتماد به نفس را از دیگر آحاد ملت میگیرد؟ آیا نمیتوان در هر انسانی، میل به رویش و رهایی را ژرفابخشید، بیآنکه حضور قهرمانان را نفی کرد؟ به باور من، اگر قهرمانان در بافتِ دسیسههای سازمانیافتهای قرارنگیرند و اعتبار خویش را با بهایی ارزان معاملهنکنند، میتوانند به برخی از نیازهای روحی یک ملت، پاسخ گویند. باید گفت که هیچ ملتی، خود را از این پدیده، بینیاز احساس نکردهاست. چه آنها که جلوهگاه یک دمکراسی از درون روئیدهی ریشهدار هستند و چه آنان که هنوز در عقب ماندگیهای فرهنگی و سیاسی دست و پا میزنند، از قهرمانان خویش در گسترههای گوناگون زندگی، با احترام و شوق، یاد میکنند.
وقتی کاوه، سند عدالتپیشگی ضحاک را پاره میکند، خروشان و خشمگین از مجلس نمایندگان شاه بیرون میآید. طبیعیاست که مردم ناراضی و منتظر، وقتی او را در چنان وضع و حال تهورآمیز و خشمگینانه میبینند، گرد او جمع میشوند. مگر آنان با دردِ این مرد آهنگر و بسیاری از آهنگران و پیشهوران دیگر بیگانهاند؟ ماران ضحاکی، در این سرزمین بزرگ، کسی را از درد و داغ، بینصیب نگذاشتهاست. فقط جرقهای باید. همانگونه که مردم ایرانزمین از حکومت متکبرانهی جمشیدی خستهشدهبودند، اینک خستگی و نفرت عمیقتری نسبت به حاکمیت ضحاک برجان آنان نشستهاست.
این بار نیز همچون بار پیشین، آنان میدانند که چه کسی را نمیخواهند اما در عمل نمیدانند آنکه میآید چگونه کسی خواهدبود. انگار کاوهی آهنگر میداند که از مجلس نمایندگان ضحاک، با مردمی که در کنارش هستند، به کجا خواهدرفت. خاصه آنکه پیشبند چرمیاش نیز نشانهای از خشم او و دیگر مردمان، علیه نظامی دارد که در آن، جز معدودی افراد برگزیده، دیگر انسانها، از کمترین احترام و اعتبار برخوردار نیستند. مردمی که در اطراف کاوهی آهنگر جمع شدهاند، دانسته یا ندانسته در چنان بافت جادویی نفرت و جاذبه، به وی اعتماد میکنند و او را به هرسو که روانه گردد، همراه میشوند7.
نکته آنست که کاوهی آهنگر، چنان باور محکم و تردیدناپذیرانهای نسبت به رهبری فریدون در فضای پیرامون خویش میپراکند که برای آنان، فریدون تنها گزینهی ممکن و ناممکن تاریخ میگردد. البته این نکته گفتنی است که ما میتوانیم این ماجرا را تنها از دیدگاه تجربههای امروزین خویش، بازسازیکنیم. اما اگر روی تصویرگریهای فردوسی، تأمل بیشتری داشتهباشیم، در مییابیم که میان فریدون و کاوه، ارتباط آگاهانهای برقرار بودهاست. حتی میتوان گمانکرد که فریدون پس از آگاهی از تشکیل مجلس ضحاک برای صدور گواهی دادگری بیچند و چون او، به کاوهی آهنگر و شماری از یاران و همراهان وی، مأموریت داده است تا مجلس ضحاک را در لحظاتی که قصد صدور چنان سند دروغینِ تاریخی را دارد، به آشفتگی بکشاند.
روانهشدن کاوه به سوی مخفیگاه و مرکز فرماندهی فریدون همراه با دیگر مردمان، در ذهن بسیارانی و از جمله، فریدون، این اندیشه را قوت میبخشد که زمان سقوط ضحاک، چندان دور نیست. او ازقرارگاه مخفی خویش، حود را به مادر میرساند. نقش فرانک در این طول سالها، در مواظبت، همدلی و تشویق فرزند، بسیار تعیینکننده بودهاست. فریدون که اینک از اعتماد به نفس غریبی سرشار است، به مادر اطلاع میدهد که اینک سر آن دارد که کار ضحاک را یکسرهسازد. فرانک در حالی که دیدگانش از اشک آرزومندی و توفیقهای احتمالی سرشار است، به فرزند میگوید که در این حالت، یگانه کاری که از دست وی ساختهاست، دعاکردن برای توفیق اوست8.
آنچه را که فردوسی از شخصیت فریدون ارائه میدهد، انسانیاست پخته، برنامهریز و عاقبتاندیش. حتی در این لحظات، با آنکه به پیروزی خویش، بیش از هر زمان دیگر، مطمئن است، اما جانب احتیاط را از کف نمینهد و در برخی زمینهها، بازهم دست از مخفیکاری برنمیدارد و به هرکسی که تنها ادعای همراهی و همدلی با وی را دارد، اعتماد نمیکند. به همین دلیل، از میان اطرافیان خویش، دو نفر را با نامهای «کیانوش» و «پُرمایه» برمیگزیند که در کارها، نقش کلیدی بیشتری داشتهباشند9. از همین طریقاست که سفارش گُرزی را میدهد که سر آن، یادآور گاوی باشد که در روزگار کودکی، از شیر او تغذیه کردهاست10. ناگفتهنماند که برخورد فریدون با اطرافیان و حتی با آهنگرانی که سفارش گرزگاوسر را میدهد، برخوردی وعدهدهنده و آرزوبرانگیزاننده است. فردوسی چنان او را توصیف میکند که انگار در همهجا فریدون را همراهی کرده و شاهد شنیدن سخنان او به مردمانی بوده که در پیرامون او جمع شدهاند.
زمانی که فریدون، آهنگران کاردان را برای ساختن گرزِ گاوسر فرامیخواند، دیگر نامی از کاوهی آهنگر برده نمیشود. در نخستین لحظات، ممکناست انسان بیندیشد که کاوه، شاید پس از آزادی فرزند زندانیشدهاش، یاران همدل خود را رهاکرده و به سوی خانه و کاشانهی خویش، راهی شدهاست. اما وقایع بعدی نشان میدهد که او نه تنها به مأموریت تاریخی خویش، پُشت نکرده بلکه در تداوم مأموریتهای پیشین، حتی ارتقاء مقام هم یافتهاست. زیرا اینبار، زمانی صحبت او مطرح میشود که شورشیان به رهبری فریدون، راهی کاخ ضحاک هستند تا کار وی را یکسرهسازند.
ادامهدارد
..................................
7/
چـــــو کاوه بــرونشد ز درگاه شاه
بــــرو انــــجمنگشت بـــازارگــــاه
هـــمی بــرخروشید و فـریاد خواند
جـــهان را سراسر سوی دادخـواند
از آن چــــرم، کاهنگــران پشتِ پای
بــــپـــــوشند هنگام زخـــــم دَرای
هـــمان، کاوه، آن بـــر سر نیزهکرد
هـــمانگـــه زبـــازار برخاست گَرد
خروشان همیرفت نیزه بـه دست
کــــه ای نـــامدارانِ یـزدان پـرست
کسی کــــو هــــوای فــریدونکنـد
دل از بـــند ضحاک بــــیرونکنــــــد
جلد 1 / ص 64
8/
فریدون چو گیتی بـــرآنگونه دید
جـــهان پیش ضحاک، وارونه دید
سوی مـــادر آمد کــــمر بـرمیان
بـــه سر بــــرنهاده کـــلاه کـیان
که مـــن رفتنیام سوی کـارزار
تُـــرا جــــز نیایش مبــاد ایـچ کار ایچ=هیچ
فــرو ریخت آب از مُـژه، مـادرش
همیخواند با خـونِ دل، داوَرَش
جلد 1 / ص 65
9/
فریدون، سبُک، ساز رفتنگرفت
سخن را ز هرکس نَهمتن گرفت
بـــرادر دو بودش، دو فرخ هَمال هَمال=خصلت، خوی
ازو، هردو آزاده، مـهتر بـه سال
یکیبود ازیشان کـــیانوش نـام
دگـــر نام، پُـــرمـایهی شادکام
فریدون بریشان زبان بـــرگشاد
که خرّم زیید ای دلـیران و شاد
بـــیاریـــد دانـــنــده آهنـــگران
یکی گُرز فــــرمـــود باید گـران
جلد 1 ص 65
10/
هرآنکس کزان پیشه بُد نامجوی
به سوی فـــریدون نـــهادند روی
جـــهانجوی پَرگار بــــگرفت زود
و زان گُرز، پیکر بـــدیشان نــمود
نــگاری نــگارید بــــرخــاک پیش
هـــمیدون بسانِ سرِ گـــاومیش
بــــرآن دست بُـــردند آهنـــگران
چـــو شد ساخته، کارِ گُـرز گران
پـــسند آمــــدش کــار پــولادگـر
بـبخشیدشان، جـامـه و سیم و زر
کــه گر اژدها را کنـــم زیــر خاک
بشویم شما را سر از گـرد، پـاک
جلد 1 / ص 66