ضحاک در چشم‌انداز یک تعبیر (28)


آیا کاوه‌ی آهنگر می‌تواند نماد حرکت، اعتراض و مقاومت یک ملت در هزاره‌های تاریخ باشد؟ آیا او می‌تواند جلوه‌گاه آن جان‌های بی‌قراری باشد که نابرابری و ستم را برنمی‌تابند و دور از هرگونه مصلحت‌طلبی، صدای اعتراض خویش را به گوش خاندان قدرت می‌رسانند. صرف‌نظر از این‌که به این پرسش، پاسخ مثبت بدهیم و یا منفی، او در ذهن مردم ما، تبدیل به چنین نمادی شده‌است. پرسشی که ذهن خواننده را در این ماجرا به خود جلب می‌کند آنست که چرا کاوه‌ی آهنگر اعتراض خود را وقتی مطرح‌کرد که هفده فرزند او، قربانی ماران ضحاکی شده‌بودند. در حالی که انتظار می‌رفت که او با از دست‌دادن نخستین فرزند خویش، صدای اعتراض و مقاومت خویش را به گوش مقام‌های مسؤل برساند.

 

واقعیت آنست که دانش ما در این سوی زمان، نسبت به شخصیت‌هایی که در هاله‌ای از افسانه و ابهام قراردارند، بسیار اندک‌است. هرگونه داوری که بازتاب دقت ما باشد، بیشتر از خیال و تصورات ما مایه می‌گیرد تا از رویدادهایی که در واقعیت زندگی، روی‌ داده‌باشد. تردید نیست که کاوه‌ی آهنگر با از دست‌دادن نخستین فرزند خویش، تلاش کرده‌است خشم، اعتراض و اندوه عمیق خود را در جایی به نمایش بگذارد. چنین جایی نمی‌تواند فقط و فقط چهاردیواری خانه و خانواده‌ی او باشد. زیرا دیگر اعضای خانواده، چه مادر و چه دیگر خواهران و برادران، پیشاپیش در این ماتم بزرگ شرکت‌دارند. از این‌رو باید متقاعد بود که گذشته از محیط خانه و یا محیطی که دوستان و آشنایان جمع می‌شوند، محیط‌های دیگری نیز برای نشان‌دادن این اعتراض‌ها، مورد استفاده قرار گرفته‌باشد.

 

گذشته از این‌ها، در سرزمینی که مردمانش گرفتار چنان درد بزرگی هستند که باید روزانه دوتن از فرزندان جوان خویش را قربانی ماران‌ ضحاکی کنند، قطعاً کاوه‌های دیگری بوده‌اند که حتی صدای اعتراضشان، گوش حاکمیت ضحاکی را نیز کر کرده‌است. اما این‌که آن اعتراض‌ها و مقاومت‌ها به نتیجه‌ی مطلوب نرسیده‌است، چیزی است که مطالعات دیگری می‌طلبد. چنین رویدادهایی در همه‌ی حکومت‌های غیر دمکرات و ستمگر، گذشته از زمان و مکان، گذشته از نام خاص این یا آن شخص، اتفاق می‌افتد و در حرکت رو به پیش خویش، در جایی، تبدیل به توفان می‌شود. طبیعی‌است که توفان‌ها، هیچ‌گاه خوش‌خبر نیستند. نه برای خاندان قدرت و نه برای مردم کوچه و بازار. حتی نه برای ساز وکارهای اجتماعی. توفان‌ها به گونه‌ای کور و کر، وظیفه‌ای جز ویران کردن ندارند.

 

از قرائن چنین برمی‌آید که کاوه‌ی آهنگر با فریدون پیشدادی در ارتباط قرار گرفته‌است. اگر هم چنین ارتباطی در آغاز صورت نگرفته، آرام آرام به وجود آمده‌است. این نکته نیز چندان غریب و غیرعادی نمی‌نماید. در جامعه‌ای که از بام تا شام، سیلاب نابرابری و بی‌حرمتی به جان انسان‌ها جاری‌است، قطعاً باید این سیلاب‌ها به هم بپیوندد و سرانجام همان عنصر ویرانگری شود که نه دوست جلودار آنست و نه دشمن. قرائن نشان می‌دهد که رفتار کاوه‌ی آهنگر در برابر ضحاک و اهل مجلس او، نشان از آن دارد که او گذشته از احساسات زخمی و دل پردرد، اندیشه‌هایی نیز در سر دارد که این اندیشه، به شکلی، نقش توازن بخشانه در رفتار او ایجاد می‌کرده‌است.  این همان سفارشی بوده که فَرانَک به فرزند خویش فریدون نیز داشته‌است.

 

نکته‌ی دیگر در این ماجرا آنست که برخورد کاوه‌ی آهنگر با اهل مجلس ضحاک چنان است که حتی آنان را بیش و کم متقاعدکرده که فکرکنند که این مرد، بی‌گدار به آب نزده‌است. بلکه حتی می‌تواند یکی از هواداران جدی و تعیین‌کننده‌ی  فریدون باشد. این دریافت، حکایت از آن دارد که در گیر و دار تدارک دیدن گواهی دادگری ضحاک، نام فریدون و جنبش براندازنده‌ی ضد ضحاکی او، به گوش بیشتر مردمان مُلک و ملت رسیده است. اگر چنین نبود، چگونه می‌توانستند چنان نسبتی را به وی روا دارند؟ واقعیت آنست که تصویر این چهره‌ها، گذشته از آن که ضحاک باشد، کاوه و یا فریدون، در بافت‌های مختلف اجتماعی، رنگ و بوی متفاوتی دارند. چهره‌ی ضحاک رسوب‌کرده در ذهن ما، بیشتر ضحاک شایعه‌هاست. ضحاک شایعه‌ها مردی است پلشت و ستمگر که گویا نطفه‌ی او نیز در فضایی از ستمگری بسته‌شده و او از پیرامونیان خویش، هیچ نمی‌خواهد جز آن که آنان را به درد و رنج گرفتارسازد. ضحاک ذهن مردم، مردی اهریمنی است که همه‌ی جلوه‌های رفتاری او، با منش‌های ارزشمند انسانی در ستیز است.

 

در حالی که ضحاک ترسیم شده توسط فردوسی، مردی است که در نهایت ساده‌دلی انسانی، بارها و بارها به دام فریب ابلیس گرفتار می‌گردد و از این راه، حاصل کار چنان می‌شود که هم تحقیر ابدی خود او در آن به جلوه می‌آید و هم نفرت و کین عمیق مردمانی که او بر سرنوشت آنان حاکم می‌گردد. حتی اگر اندکی بیشتر کاویده شود، این ضحاک، قبل از آن‌که سزاوار نفرت باشد، شایسته‌ی ترحم‌است. انسانی که گناه ناکرده، به دریای متلاطمی از فریب و رنج و تحقیر در می‌افتد و سرانجام با مرگی دردناک، در حالی که به غُل و زنجیر بسته‌شده، زندگی را بدرود می‌گوید. باید گفت که تفاوت تصویرگری‌های مردم و فردوسی از کاوه‌ی آهنگر نیز به همین شکل‌است. کاوه‌ی شایعه‌ها و ذهن مردم کوچه و بازار، با کاوه‌ی ترسیم‌شده در شاهنامه‌ی فردوسی، تفاوت‌های معینی دارد. کاوه‌ی ذهن مردم، شخصیتی تداعی می‌شود که مبارز مطلق‌است. هیچ رابطه‌ای با حسابگری ندارد و بی محابا، خود را به آب و آتش می‌زند تا اعتراض و طغیان خویش را به دشمن نشان‌بدهد.

 

در حالی که کاوه‌ی جاری در شعر فردوسی، مردی‌است که در آغاز، برای لگدمال‌شدن حقوق فردی و خانوادگی‌اش، فریاد اعتراض خود را به گوش خاندان قدرت می‌رساند. حتی حضور محسوس و اولیه‌ی او در شاهنامه، در همان مجلسی است که ضحاک، سامان داده‌است تا از موبدان و دیگر بزرگان قوم، اعتراف بگیرد که او مردی عدالت‌پیشه‌است. این مرد معترض که کاوه نام‌دارد، وقتی در بیرون از مجلس ضحاک ایستاده‌است، از خود چنان رفتاری به نمایش نمی‌گذارد که مأموران شاه، از راه خشم، او را به قتل برسانند. او اعتراضی‌دارد معقول و قابل شنیدن. حتی وقتی که ضحاک، دستور می‌دهد که او را به مجلس بیاورند، ساکت بر سر جای خویش می‌نشیند و منتظر می‌نشیند تا به او دستوردهند و یا پرسشی را مطرح‌سازند. تنها زمانی که ضحاک، ماجرای دردناک او را می‌شنود و برای دفاع از خویش، او را به چنان سند امضاء شده‌ای حواله می‌دهد، کاوه در می‌یابد که ضحاک در موضع ضعف و دفاع از خویشتن قرار گرفته است. در چنین موقعیتی‌است که کاوه، برمی‌آشوبد و سند عدالت پروری ضحاکی را در برابر چشمان حاضران پاره می‌کند. 

ادامه دارد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.