ضحاک در چشم‌انداز یک تعبیر (27)


نکته آنست که فراهم‌کردن چنین سندی که گواه عدالت‌پیشگی ضحاک‌باشد، نه تنها به نفع شاه ایران که به نفع همه‌ی کسانی‌است که در اطراف او پراکنده‌اند. اگر آنان در به وجود آوردن چنین سندی اهمال ورزند، روزی که اوضاع دیگرگون شود، فریدونیان آنان را به محاکمه خواهندکشید که چگونه حاضر شده‌اند با چنان شاه ستمگری، موافق‌‌باشند. حتی مخالفان او که قاعدتاً در دربار او نیز حضور داشته‌اند، نمی‌توانسته‌اند از نوشتن نام خویش در آن سند خودداری ورزند. بیم جان، چیزی نیست که بتوان آن را سرسری گرفت2. ضحاک کارآزموده تنها به فراهم‌کردن چنین سندی بسنده نمی‌کند. او در اندیشه‌ی تدارک سپاهی‌است بسیار عظیم. زیرا اگر فریدون تحمیلی تقدیر، سند امضاء شده را نپذیرد و ضحاک را به عنوان شاه ایران‌زمین قبول نکند، در آن صورت، گزینه‌ی مقابله‌ی نظامی با مخالفان تقدیری، یک امر قطعی خواهدبود. نمایندگان فراخوانده‌شده، بر حَسَبِ دستور شاه، برگواهی مورد نظر او، مُهر قبول می‌زنند و اندکی از نگرانی ضحاک در این بُعد خاص می‌کاهند.

 

در چنین فضایی‌است که فریدون، اگر نه شایسته‌ی آرزو که بدل به خود آرزو می‌شود. راز توفیق وی نه در توانایی‌های فردی او که در نَفَسِ گرم و پذیرشمند مردم است که از او در بستر شایعه‌ها و تب و تاب‌ها، موجودی فرازمینی می‌سازد. حتی گسترش خبر تصمیم ضحاک در میان مردم، برای فراهم آوردن سندی که گواهی‌دهنده‌ی عدالت‌خواهی وی باشد، دردمندان و ستمدیدگان را بیش از پیش، خشمگین و آشفته می‌سازد. شگفت آن که در همین دقایق تأیید ضحاک به عنوان شاهی دادگر، ناگهان سر و صدای اعتراض‌گونه‌ای در بیرون از قصر شاهی، به گوش ضحاک می‌رسد3. او که در روزگاران پیشین، قبل از آن کابوس شوم، نه گوشی برای شنیدن و نه چشمی برای دیدن درد و داغ مردم داشت، اینک خطر سقوط، او را نسبت به هرحرکت و صدایی، حساس کرده است. تا آن زمان، وظیفه‌ی مأموران او آن بوده‌است که اعتراض‌ها را از هرسو که باشد، در ابتدایی‌ترین شکل آن، خاموش سازند. اما اینک، سرنوشت برای او، ساز دیگری آغاز کرده است. چگونه‌است که این فرد معترض توانسته، حلقه‌ی محاصره‌ی مأموران امنیتی او را بشکند و خود را به آستانِ مجلس شاهانه بکشاند.

 

آیا این حرکت، خبر از آن می‌دهد که مأموران سوگندخورده‌ی او نیز بر وی پشت کرده‌اند؟ اندیشیدن به چنین نکاتی، او را در هم می‌فشارد و آشفته‌ می‌کند. آیا این فرد معترض، همان فریدون است که در یکی از حساس‌ترین لحظه‌های گواهی تاریخی، خود را به آستانه‌ی در رسانده‌است؟ صرفِ نظر از این‌که او فریدون‌است یا هر معترض دیگر، چاره در آنست که دستوردهد تا او را به درون آورند و در کنار موبدان و دیگر بزرگان مُلک بنشانند تا هم غوغای بیرونی بخوابد و هم آنان بتوانند از چند و چون موضوع، بیشتر سر درآورند4. زمانی که فرد معترض، زبان به سخن می‌گشاید، در می‌یابند که نام او کاوه‌است و به آهنگری اشتغال‌دارد. او را هیجده پسر بوده است که به جز یکی، بقیه، قربانی ماران ضحاکی شده‌اند. هجدهمین فرزند او نیز در اسارت مأموران شاه‌است تا نوبت قتلش فرارسد. مرد آهنگر از ضحاک می‌خواهد که این آخرین فرزند را بر او ببخشاید5.

 

آهنگ کلام کاوه، اهانت‌بار و خشمگینانه نیست. آمیزه‌ای است از شکایت و خواهش. شکایت از بیدادگری‌های ضحاکیان. بیدادگری‌هایی که در طول این هزار سال، هم ضحاک را یک لحظه آرام نگذاشته و هم خواب و آرام را بر مردم حرام کرده‌است. این چگونه ابلیس قدرتمندی است که می‌تواند دور از هرگونه منطق انسانی و یا حتی فرشتگانی، ملتی را این گونه در زیر سنگ آسیاب ستم نابود سازد و حتی رهبر آن سرزمین را از نخستین روزهای شکوفایی و بالندگی، در چنگ دسیسه و فریب خویش نگاه‌دارد و سرانجام، زندگی او را در عذابی توصیف‌ناپذیر و اهانت‌بار، سیاه سازد. در بسیاری از طغیان‌های مردمی، انگیزه‌ی درد مردم از افزایش مالیات‌ها و یا تجاوز مأموران حکومتی، به مال و ناموس مردم بوده است. اما این ماجرا، رنگ دیگری دارد. شکایت دردمندان، از نوع دیگری است.

 

ضحاک از شنیدن شکایت مرد آهنگر، بر سر جای خویش، میخکوب گشته‌است. به نظر می‌رسد که کاوه‌ی آهنگر، یگانه پدری نیست که در سوگ فرزندانش به ماتم نشسته‌است. در این هزارسال سیاه، ماران ابلیسی او، هزاران و صدهزاران انسان را گرفتار چنان ماتم‌هایی کرده اند. آیا علت رفتار آرام و همدردانه‌ی ضحاک با کاوه‌ی معترض، هراس احتمالی او از شدت‌گرفتن روند پدیدآیی فریدون و احتمال سقوطش بوده است؟ واقعیت آنست که ضحاک می‌توانست با این مخالف جسور، همان‌کند که در طول این هزار سال با دیگر مخالفان و معترضان کرده است. اما با توجه به قرائنی که این‌جا و آن‌جا، خود را به نمایش گذاشته، این کار، تأثیر تعیین کننده‌ای در تأخیر و یا تسریع این روند که دیرزمانی‌است آغازشده، نخواهد داشت. سقوط ضحاک، دیری است که در شمارش معکوس خویش قرار گرفته‌است.

 

کاوه‌ی دادخواه در فضای مجلس شاهانه و نرمی رفتار ضحاک نسبت به او، در خود نیرومندی بیشتری احساس می‌کند. خاصه زمانی که شاه دستور می‌دهد تا آن سند امضاء شده را در اختیارش قرار دهند تا او به چشم خویش ببیند که شاه ایران‌زمین، فرد ستم‌پیشه‌ای نیست و چنین موردهایی که برای او پیش آمده، بیشتر یک استثناست تا قاعده. کاوه‌ی آهنگر با دیدن و خواندن آن سند، با قطعیت در می‌یابد که موبدان و دیگر سران کشوری و لشکری، تنها برای آن در این مجلس جمع شده‌اند تا سند عدالت‌پیشگی شاه را به امضاء برسانند. طبیعی‌است که او بیشتر از بیش برمی‌آشوبد. به همین جهت، سند عدالت‌پیشگی شاهانه را پاره می‌کند و این‌بار با خشمی عمیق و سوزنده، نمایندگان شاه را مخاطب قرار می‌دهد و آتش تحقیر و نفرت خویش را بر سرشان می‌باراند. او به آنان هشدار می‌دهد که چگونه واقعیات حاکم بر جامعه را به فراموشی سپرده‌اند و به دروغ بر «داد» او گواهی داده‌اند6.  

ادامه دارد   

.....................................

2/

ز بیم سپهبُد، همه راستان

برآن‌کارگشتند هم داستان

بـر آن محضر اژدها نــاگزیر

گواهی نــوشتند بُرنا و پیر

جلد 1 / ص 62

 

3/

هم آن‌گه یگایگ ز درگاه شاه

بـــرآمد خــروشیدنِ دادخواه

جلد 1 / ص 62

 

4/

ستم‌دیــده را پیش او خـواندند

بـــرِ نــــامدارانش، بـــنشانـدند

بــدو گفت مهتر بـــه روی دُژَم

که برگوی تا از که دیدی ستم

جلد 1/ ص 62

 

5/

خروشید و زد دست بر دست شاه

کــه شاهـــا منم کــاوه‌ی دادخواه

یـــکی بـــی‌زیـــان مَــردِ آهنگـــرم

ز شاه آتـــش آیـــد همی بـر سرم

کـــه مارانت را مـــغز فــــرزند من

هــــمی داد بــــاید ز هـــر انجمن

جلد 1 / ص 62 و 63

 

6/

سپــــهبُد بــــه گــــفتار او بــنگرید

شگفت آمدش کان سخن‌ها شنید

بـــــرِ بـــــاز دادنــــد فــــرزنــد او

بـــــه خـــــوبی بـجستند پیوند او

 

بــــفرمــــود پس کــاوه را پـادشا

کـــه باشد بــران محضر اندر گــوا

چو بـــرخواند کاوه همه محضرش

سبُک سوی پیران آن کـــشورش

 

خـــروشید کای پــــای‌مردان دیو

بــــریده دل از تــرسِ گیهان خدیو

نـــباشم بـــدین محضر، انـدرگوا

نـــه هـــرگر بـراندیشم از پادشا

 

خروشید و برجست لرزان زجای

بـــــدرید و بسپرد محضر به پای

جلد 1 / ص 63

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.