ضحاک در چشم‌انداز یک تعبیر (23)


اما اخترشناسان، پیشاپیش، خواب شوم شبانه‌ی وی را به وجود فریدون، پدرش و گاو شیرده گره می‌زنند. نکته‌ی شگفت از نگاه ضحاک، آنست که او حتی پیشاپیش درمی‌یابد که گرز گاوسر فریدونی که بر سر وی فرود خواهد آمد، یادگار خاطره‌ای است که فریدون در دوران کودکی خویش، زمانی که از نگاه مأموران ضحاکی، پنهان می‌زیسته، با گاو مورد نظر داشته‌است. او از شیر همان گاو تغذیه می‌کرده و به همین جهت به چنان جرمی، توسط مأموران ضحاک کشته شده‌است. فریدون، برآن سرست تا انتقام مرگ او را نیز از ضحاک بگیرد. شنیدن چنان تعبیری از زبان نماینده‌ی تعبیرگران و اخترشناسان، برای ضحاک، چیزی فراتر از هضم انسانی است. فشار روحی حاصل از آن سرنوشت شوم، سال‌ها پیش‌تر از آن‌چه باید به وقوع بپیوندد، ضحاک را از درون متلاشی کرده‌است. شاه ایران ناگهان بیهوش برزمین می‌افتد. چنان به نظر می‌رسد که فریدون، قبل از آن که به دنیا بیاید، انتقام روحی خویش را از ضحاک گرفته‌است. اطرافیان شاه، او را به هوش می‌آورند و شاه، آرام آرام، در می‌یابد که بر وی چه گذشته‌است. از آن لحظه، ضحاک تمام تلاش خویش را به کار می‌برد تا نگذارد تقدیر شوم، نقشه‌ی خویش را عملی‌سازد.    

 

5. فریدون در عرصه‌ی هستی

فریدون، مشت درشت تاریخ نیست. او زاده می‌شود تا در بافت یک حرکت تاریخی قراربگیرد. فریدون، حاصل آرزومندی‌های انسانی است نه برای انتقام بلکه برای تغییر. فریدون، انسان برگزیده‌ای نیست که مأموریتی پیامبرگونه داشته‌باشد. او در بستر تاریخ، فرایندی از همه‌ی نومیدی‌ها و امیدهاست که جان انسان‌ها را به بازی گرفته‌است. انسان‌هایی که در آغاز یک جنبش اجتماعی، آرزومندی‌های عمیق‌تر و بهتری داشتند اما به جای آن، چیزی نصیبشان شد که هرگز در خواب‌های بَختکی خویش نیز، چنان تصوری را در سر نمی‌پروراندند. ضحاک، گذشته از آن‌که در آغاز کار چگونه‌بوده و با چه اندیشه‌هایی کلنجار می‌رفته اما سرانجام چنان می‌شود که وجود او برای مُلک و ملت، غیر قابل تحمل می‌گردد. بدین جهت‌است که مرگ او و مرگ نظام بیمار و میکربی او فرارسیده‌است.

 

این‌بار نیز مردم، همانند روزگارِ غروبِ ستاره‌ی بخت جمشید که نمی‌دانستند «که» را و «چه» را می‌خواهند، امروز نیز وضع برهمان منوال‌است. مردم در آن هنگام، هنگامه‌ی سقوط جمشد، فقط فریاد برمی‌آوردند که «که» و «چه» را نمی‌خواهند. این مردم، بعد از هزار سال، از نظر رشد فرهنگی و اجتماعی در همان جایی ایستاده‌اند که در اواخر حاکمیت جمشیدی ایستاده‌بودند. باید آشکارا گفت این مردم نه از مردمان سرزمین‌های دیگر کم استعدادترند و نه هوشیارتر. اینان با همه‌ی تفاوت‌های اسمی، نژادی، زبانی و فرهنگی، انسان‌های مشابهی هستند که حتی رفتارهایشان را می‌توان در خطوط منحنی رفتارسنجانه، رونوشت برابر با اصل تلقی‌کرد.

 

مسأله آنست که همه‌ی این ماجراهای ریز و درشت، گذشته از قیام مردم، سرنگونی یک فرد برجسته که در رأس کارهاست و جانشین کردن یک فرد برجسته‌ی تازه نفس و ظاهر نیازموده‌ی دیگر، مو به مو تکرار می‌شود. خاورمیانه و خراسان، سرچشمه‌ی حرکت، مبارزه برای آب و نان و فائق آمدن بر طبیعت خشن و گاه نامهربان‌است. کمی آب، خشک‌بودن زمین، آفتاب سوزان، زیادی جمعیت و زیاده خواهی رهبران به قیمت گرسنه نگاه‌داشتن مردم، بیشتر اوقات، سرچشمه‌ی درگیری‌ها، تجاوزها، جنگ‌ها و کشتارهاست. جالب آنست که معمولاً عنصر «خواب» و پیش‌بینی و پیش‌گویی آینده، بخشی از تنش‌های این دوران‌هاست. چه دوران‌هایی که یک‌باره تن به افسانه می‌ساید و چه دوران‌هایی که جزو تاریخ به شمار می‌رود و می‌توان کم یا زیاد، برای آن، حتی اسناد معتبر فراهم ساخت.

 

همچنان که هرودُت تاریخ نویس یونانی از خواب پدر بزرگ کوروش به نام «آستیاگ/Astiag» نام می‌برد که دوبار از حضور چنان شخصیتی که در آینده، به نام «کوروش» برتخت شاهی می‌نشیند، خبرداده‌است. بار اول خواب‌دید که از شکم دخترش سیلابی راه‌افتاده که تمام آسیا را در برگرفته‌است. بار دوم خواب درختی را دید که از شکم دخترش روییده و شاخ و برگش بازهم بر تمام آسیا سایه‌انداخته‌است. البته مُغان تعبیرگر هرگز نگفتند که چرا بار اول، خواب سیلاب را دیده‌است و بار دوم خواب درخت را. خواب اول، ویرانگر است و خواب دوم آبادگر. «آستیاگ» از هیچ‌کدام آن‌ها به اندیشه فرو نرفت که چرا خواب آغازین چنان بوده و خواب دومین چنین. هرچند خواب دومین، در عمل همان درختی شده است که آستیاگ از آن هراس داشت.

 

خواب ضحاک نیز بر همین پایه قرار دارد. ظاهراً خواب‌ها چنان دیده می‌شوند که انگار، نیروهای غیبی، آگاهانه جانب شخص خواب دیده را دارند که پیشاپیش به وی خبر می‌دهند. شخص خواب دیده در این بُرش‌های تاریخی، معمولاً شخصی است که به پایان حاکمیت خویش نزدیک است. مردم دیگر از وی خسته‌اند و او را نمی‌خواهند. نتیجه‌ی ساده‌دلانه از این ماجرا آنست که نیروهای غیبی غالباً طرفدار زورگویان و ستمگرانند. هیچ‌گاه شنیده نشده‌است که نیروهای مخالف، یعنی هخامنشیان آینده، خوابی دیده‌باشند که تعبیرش سرنگونی سلطنت مادها باشد. حتی در مورد ضحاک نیز، این اوست که خواب اخطارکننده را می‌بیند نه نیروهای مخالف. حتی فرعون نیز خواب اخطارکننده و بیدارباش می‌بیند اما موسائیان آینده، از دیدن چنان خواب‌هایی محرومند. تا آن‌جا که من دیده‌ام، حتی یک مورد نبوده‌است که مخالفان، چنان خوابی دیده‌باشند. شگفت آن‌که چه در دنیای افسانه و چه در دنیای تاریخ، شاهان و حاکمان، حتی یک‌بار به این اندیشه نیفتاده‌اند که با کارهای پیشگیرانه‌ی مخالف‌پرورخویش، فضای جامعه را متشنج نکنند و زمینه را برای رشد چیزی که از آمدنش هراس‌دارند، بیش از پیش آماده نسازند. مولوی ماجرای فرعون را به خوبی باز می‌گوید. هرچه را که او ظاهراً می‌دوخت، در عمل پاره می‌کرد.

 

جـــهد فـرعونی چو بی توفیق بود

هرچـه او می‌دوخت آن تفتیق بود        تفتیق=پاره‌کردن، شکافتن

از منجّم بــود در حُکمش هــــــزار

وز مُعبّر نـــیز و ساحر بـــی شمار

 

مَقدم مـوسی نـــمودندش بخواب

که کند فرعون و مُلکش را خــراب

با مُعَّبّر گــفت و بـــا اهل نـــجــوم

چون بود دفع خیال و خـواب شوم

 

جــمله گفتندش کــه تدبیری کنیم

راه زادن را چــــو رَهزَن مـــی‌زنیم

ادامه دارد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.