فریدون گذشته از آن پیوندنامرئی شاهانه که میان خود و دختران جمشید میبیند، به وجود آنان نیز احتیاجدارد. در این میان، اگر کسی یا کسانی از مخفیگاه ضحاک، اطلاعات نظامی و سیاسی داشتهباشد، آندو جزو آنانند. در نخستین برخورد و یا حادترین اطلاعاتی که فریدون و همراهانش بدان احتیاج دارند، آگاهی از مخفیگاه ضحاک است. چنین اطلاعاتی در مورد وی، از موردهایی نبوده که شاه ایران، به سادگی در میان اطرافیان بپراکند. همینقدر که این دو شاهزاده از محل اقامت فعلی او، اطلاعات کلی دارند، کافیاست. اطلاعات انان این است که او در هندوستان به سر می برد. «ارنواز» برای تحکیم موقعیت خویش در پیشگاه فریدون، گفتنیهای بیشتری را در مورد ضحاک بر زبان میآورد. از جمله تصویر شخصیت او به عنوان انسانی خشن نسبت به مخالفان و دشمنان خویش. از سوی دیگر، هماو بدین نکته اعتراف میکند که وی به هرجا پا بگذارد، از رنج ماران، در امان نیست.
از طرف دیگر، ضحاک در غیاب خویش، مسؤلیت امور مُلک و ملت را به فردی به نام «کُندرَو/Kondrav» واگذار میکردهاست. این فرد، در نظام حکومتی ضحاک، چهرهی سیاسی و یا ایدئولوژیک نداشتهاست. او فردی است دیوانسالار که همه وی را به انصاف و رفتار متعادل، میشناختهاند. او همینکه از وجود فریدون در کاخ شاهی آگاه میگردد، به آنجا میآید و وی را با همهی غرور و قدرت در کنار ارنواز و شهرنواز میبیند. «کُندرَو» که قطعاً انتظار چنان لحظاتی را میکشیدهاست با متانت و احترام، خود را به فریدون معرفی میکند و احترام لازم را نسبت به وی، ابراز میدارد. او نه دارای اطلاعات نظامی و سیاسی تعیینکنندهاست و نه قصد آن دارد که آنها را از فریدون مخفی نگاهدارد. برای او، ادارهی کشور، مهمترین اصلاست. نه وی در سقوط ضحاک دستی داشتهاست و نه در برآمدن فریدون.
برخورد «کُندرَو» با فریدون، قبل از آن که بازتاب پشتکردن وی به ضحاکباشد، حکایت از آن دارد که مردانی از این دست، بیشتر کاردانانی هستند که مسؤلیت امور کشوری را دور از گرایشهای سیاسی و یا زندهبادها و مردهبادها، برعهده میگیرند. بر بستر چنین دریافتیاست که حتی فریدون بدو اعتماد میکند و از وی میخواهد که مقدمات جشن پیروزی او را بر ضحاک فراهمسازد. فریدون حتی به وی مأموریت میدهد تا مجلس نمایندگان کشور را بازگشاییکند تا او بتواند از آن طریق، از اوضاع کشور، دریافتی فراهمسازد. کُندرَو در حکومت فریدون همان اندازه قابل اعتماد است که در حکومت ضحاک.
8. پایان آن رؤیای شوم
شب پایکوبی و جشن پیروزی به پایان میرسد. روز بعد، «کُندرَو» مأموریت مییابد که به سوی ضحاک رود و پایان حکومت او را به او ابلاغکند. برخورد او با ضحاک، به عنوان ارباب پیشین، برخوردی متین و منطقیاست. برای او چه ضحاک بر تخت سلطنت نشستهباشد و چه فریدون، آنچه اهمیتدارد، انجام وظایفیاست که بدو محول میگردد. لازماست گفتهآید که این وظایف، هیچ ارتباطی با تصمیمگیریهای سیاسی و یا نظامی که به نوعی، مردم کوچه و بازار درگیر آن میشوند، ندارد. او همانگونه که در برخورد با فریدون، شخصیت غیرجانبدار خویش را به نمایش گذاشته، اینک با مراجعه به حضور ضحاک برای ابلاغ دستور فریدون، همان رفتار را از خود به نمایش میگذارد. او به ضحاک اطلاع میدهد که دوران قدرت و حکومت او، قاطعانه به پایان رسیدهاست. او در این دیدار با ضحاک، به توصیف شخصیت فریدون و انطباق آن با خواب پیشگویانهی ارباب پیشین میپردازد. ضحاک نیز در پاسخ او، خونسردی خویش را حفظ میکند و این نکته را مطرح میسازد که واقعیت را باید پذیرفت. بهتر آنست که مهمانهای گستاخ، از سوی تقدیر، بر انسان تحمیلگردند تا آنکه انسان از آنان دعوت به عملآورد.
طبیعیاست که این گفتهی ضحاک، اندکی تأملبرانگیز است. اگر فریدون را به عنوان عنصری تحمیلشده از سوی تقدیر بر جامعهی ایران در نظر بگیریم، در آنصورت، باید تمامی روند رشد و مبارزهی او را علیه نظام ضحاک، به فراموشی بسپاریم. از طرف دیگر، اگر برآمد ضحاک را در برابر جمشید بررسیکنیم، درمییابیم که او نیز چنان روندی را با تفاوتهای اندک، پشت سر گذاشتهاست. اگر خواست مردم ایرانزمین برای داشتن یک رهبر تازه نبود، اگر خستگی عمیق آنان از حکومت پر از نخوت و بالانشینی جمشیدشاه نبود، ضحاک چه جای آن داشت که بتواند بر دوش مردمِ خسته و منتظر، به کاخ شاهی جمشید پا بگذارد. ضحاک فراموش کردهاست که او خود از دیدگاه جمشیدشاه، نوعی مهمان گستاخ بوده است که «تقدیر» و یا به عبارتی ارادهی مردم، وی را بر او و نظامش تحمیل کردهاست.
درستاست که ضحاک در برابر پیام فریدون، تعادل و خونسردی خود را حفظ میکند اما پس از رفتن «کُندرَو»، فرصت آن را مییابد که از موقعیت جدید و نقش خویش به عنوان انسانی پایانیافته و یا اندکی امیدوار، به ارزیابی تازهای دستزند. آیا دیگر همهچیز برای او پایانیافته و هرگونه راه بازگشت به قدرت، بر او بستهاست؟ او خود بدین نکته واقفاست که دیگر از پشتیبانی مردم کوچه و بازار برخوردار نیست. سدههای بسیاری است که مردم بر او پشت کردهاند همچنان که او نیز به مردم پشت کردهاست. اگر چنان نبود، چگونه میتوان فرار او را از کاخ شاهی، قبل از رسیدن فریدون و یارانش بدانجا، توجیهکرد؟ او پس از این همه سال، پس از آن همه افت و خیز و فریب خوردنهای مکرر از ابلیس نابکار، پس از آن همه تحقیرهای دردناک از سوی ماران تحمیلشده بر شانههای او، آیا نمیبایست یکبار دیگر، توفیق خویش را اگر نه با پشتیبانی مردم، بلکه با کمک شماری از نیروهای نظامی وفادار خویش، به آزمون بگذارد؟
برای او، این تلاش اگر حتی به مرگ بینجامد، باکی نیست. زیرا مرگ، دیر یازود، با توجه به عمر درازی که او از سر گذراندهاست، برآستانهی درِ خانهی او، کوبه خواهدزد. دیری نمیگذرد که او نیروهای کاملاً وفادار خویش را گرد میآورد و راهی مرکز فرماندهی فریدون میشود. در این رویارویی، سپاهیان تازه نفس و وفادار شاه جدید، راه را بر نیروهای اندک ضحاک میبندند. گذشته از آنان، مردم کوی و برزن نیز به پشتیبانی نیروهای فریدونی، وارد نبرد میشوند. شکست ضحاک، کاملاً قطعیاست. او که در مییابد در این تلاش آخرین، بازی را باختهاست با بدنی آهنپوش، خود را به بام کاخ شاهی میرساند. در این نبرد، فریدون چنان به خویش اطمینان دارد که حتی کاخ شاهی را ترک نمیکند و فرماندهی نیروهای خویش را به عهدهی نظامیان زیردست خود وامیگذارد. او در کنار «ارنواز» و «شهرناز» که گویی زیبایی ابدی با جسم و جان آنان درآمیخته، از زیباییها و لطافتهای جسمی و روحی آنان، لذت میبرد. انگار آنان هرگز در خلال این هزارسال، در کنار ضحاک نبودهاند و با وی درنیامیختهاند.
نقش این دو دختر جمشید، چه در کنار ضحاک و چه اینک در کنار فریدون، ذهن مرا به خود مشغول داشتهاست. نه از آن رو که آنان تا دیروز، جزو زیبایان و یا در ردیف زیباترین همدلان و همدمان ضحاک بودهاند و اینک همان نقش را در برابر فریدونی بازی میکنند که دستِ کم، هزارسال از ضحاک، جوانتر است. بلکه نقش آنان به عنوان کسانی که هیچگونه ثبات رأی و استقلال شخصیت ندارند. برای آنان فرقی نمیکند که آنان معشوق ضحاک باشند یا فریدون و یا هرکس دیگر. مهم آنست که آنان به عنوان دو انسانی که رونوشت برابر با اصل یکدیگر هستند، خود را به هرکس که «قدرت» و «مقام» داشتهباشد، ارائه میدهند. این نقش در آنان، برخلاف بسیاری فرازهای دیگر شاهنامه که زن را برکشیدهاست، اهانتی است به حریم انسانی زن. چه بسا خوانندهی خاماندیش و یا ناآشنا با فضای فرهنگی شاهنامه و یا ایران، چنین دریابد که برخی موردهای فراکشاننده در بافتهای شاهنامه، بیشتر به استنثناء میبرازد تا قاعده. قاعده آنست که وقتی دو زن از تبار جمشید پیشدادی، به اسارت نیروهای ضحاک در میآیند، خود را یکسره به او تسلیمکنند. همینان در سقوط ضحاک به دست نیروهای فریدون، باز هم همان واکنش را از خود به نمایش میگذارند.
به اعتقاد من، اگر از همان آغاز داستان ضحاک، نامی از این دو شاهزاده نبود، هیچ خللی به حرکت داستان، چه در برآمدن ضحاک و چه در فرو ریختن کاخ قدرت او و چه در به قدرت رسیدن فریدون، وارد نمیآمد. در این داستان، قبل از آنکه همدلی خواننده به این دو شاهزاده جلب گردد، از آنان فاصله میگیرد تا بیش از این، سقوط اخلاقی آنها را شاهد نباشد. فردوسی اگر میخواست، میتوانست در هردو مرحله از سقوط یک نظام حکومتی و برآیش نظامهایی دیگر، از سوی آنان گفتگوهایی را مطرحسازد که آنها نه تنها با نظام جدید، همدلی و همآوایی ندارند بلکه آن را برای همیشه ترک میکنند. بیسببی نیست که ضحاک وقتی شاهد برخورد آنان با فریدون میگردد، از اینکه آنها را تا آن حد، بیثبات و غیرقابل اعتماد مییابد، چنان خشمگین میشود که با خنجری در دست، قصد جانشان را میکند. اما اطرافیان فریدون، خاصه آن که گرز گاوسر را در دست دارد، او را به زمین میکوبد و حملهاش را خنثی میکند. ناگفته نماند که فریدون، قبلاً دستور صادر کرده است که ضحاک نباید کشتهشود. او را باید زنده به دام آورد و در کوه دماوند به زنجیرکشید تا در آنجا در کنار ماران خویش، به مرگی جانکاه درگذرد.
فریدون چنان پای خویش را به زنجیر تقدیر بستهاست که حتی میخواهد ضحاک را به همان شیوهای به مرگ محکوم سازد که در آن خواب شوم، محکوم شدهاست. برای او، توجه به رنج آدمی اگر چه او فردی مانند ضحاک باشد، جای چندانی را به خود اختصاص نمیدهد. او پس از دربندکردن ضحاک، کمترین نگرانی از جانب دشمن ندارد. او همهی قوانین و آیینهای دوران ضحاک را بی اعتبار اعلام میکند. او از همهی مردم میخواهد که دنبال کار خویش روند و از هرگونه ابراز احساسات، نسبت به دنیای سیاست، فاصله بگیرند. سرنوشت دردناک ضحاک، پرده از آن فرهنگ ریشهداری برمیدارد که انتقام را در همهی شکلهای ممکن، مجاز میشمارد. همین فرهنگ در برخی ابعاد، به آنان که قدرت را به دست میگیرند، اجازه میدهد که ستم و تجاوز را به مخالفان خود، به هرشکل که امکانپذیر است اِعمال دارند.
نوشتار اول 14 ژوئن 1990
نوشتار دوم 30 اوت 2014